قبلاً بهش گفته بودم غم قشنگه. غم نجیبه و اصالت داره. غم باعث می‌شه بیشتر فکر کنی و کمتر حرف بزنی و بغض کنی. هنورم به حرفام معتقدم. هنوزم می‌گم غم خوبه. ولی اندازه داره. مثلاً باید در حد مواقعی که آهنگ طلوع نامجو رو گوش می‌دم بمونه. یا وقتایی که مزایای منزوی بودن رو می‌خوندم. وقتایی که خیره می‌شدم به باریکهٔ نوری که می‌افتاد کف کلاس. یا وقتی اون شعره رو با خودم تکرار می‌کنم یا حتی زمانایی که به صدای ساز دهنی گوش می‌کنم.
اما وقتی این مرزو رد کنه زشت می‌شه. اصلاً معلوم نیست از کدوم جهنمی تو زندگیت سر درآورده. نه می‌ذاره فکر کنی، نه حرف بزنی. فقط چاره‌ش ضجه‌س. تو کتاب آرایه‌ٔ الگو چی نوشته بود؟ آسمان ضجه می‌بارید؟ آره. همون. حتی اشک هم کفاف نمی‌ده. فقط باید ضجه بزنی و بالش گاز بگیری که صداتو کسی نشنوه. بعد می‌دونید واسه من یه نمود بیرونی دیگه‌ای که داره حالت تهوعه. انگار صبحونه و ناهار و شام رو برای یه مدت طولانی غم خورده باشم و آنزیمای غماز* لولهٔ گوارشم تموم شده باشه و غم گوارش نشده رو بالا بیارم.
به‌خاطر همین می‌گم که دانشمندا باید آستینارو بزنن بالا، یه دستگاه مثل اینا که وقتی میزان گاز و دود و اینا تو خونه زیاد می‌شه، صدا می‌دن تولید کنن که وقتی بیش از حد مجاز غم خوردیم قاشقو از دستمون بگیره، یه لیوان شیرکاکائو به‌جاش بده دستمون و همهٔ غما رو هم جمع کنه و ظرفارو بشوره و بره.


*غماز آنزیم هضم کننده‌ٔ غمه. محل دقیق ترشحشو هنوز
انتخاب نکردم.

_عنوان از شهریار


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پارکت مصطفی فتاحی اردکانی من نویس های یک‌ زن جوانان مؤمن انقلابی اخبار پردیس خورشید را باور دارم حتی اگر نتابد ... تهران اسپیکر وکیل پایه یک دادگستری | مشاوره حقوقی دانلود خلاصه همه درسها و نمونه سوالات امتحانی درس اندیشه اسلامی